رفتن به بالا
  • دوشنبه - 3 شهریور 1393 - 10:57
  • کد خبر : ۱۴۵۷
  • چاپ خبر : گفت و گو با مونا برزویی

گفت و گو با مونا برزویی

صفحه موسیقی – محمد داودی : مونا برزویی ؛ ترانه سرای خوش نام و توانای موسیقی پاپ ؛ مدتی پیش با مجله خانه آرمانی مصاحبه ایی داشته و بر آن شدیم این گفتگو را در این رسانه ؛ به شما علاقه مندان ترانه و موسیقی تقدیم نماییم . برای تو که همیشه رفیقی نگار حسینی: […]

صفحه موسیقی – محمد داودی : مونا برزویی ؛ ترانه سرای خوش نام و توانای موسیقی پاپ ؛ مدتی پیش با مجله خانه آرمانی مصاحبه ایی داشته و بر آن شدیم این گفتگو را در این رسانه ؛ به شما علاقه مندان ترانه و موسیقی تقدیم نماییم .
برای تو که همیشه رفیقی
نگار حسینی: مونا برای من همیشه مونا می‌ماند. حیرانی‌اش . کودک درونش که گاهی حس می‌کنم به زور اول ابتدایی رفته و روحش که هنوز از دیدن یک منظره زیبا تا مرز شاعرانگی پیش می‌رود و صدایش با همان لرزش پر غرور. این مقدمه را نوشتم تا به این نقطه برسم که دوستی با او برای من از مرز رفاقت گذشته و شبیه به بخشی از من شده . گاهی به شوخی به او می‌گویم «مونا،تو نگار هستی که شاعر شده» اولین باری که دیدمش هفت سال قبل بود با دوستی در دفتر مجله برای مصاحبه قرار گذاشته بود. آن روز در قاب دختری را دیدم آرام، خجالتی و به ظاهر کم حرف.اما وقتی شروع به حرف زدن کرد هر لحظه حس می‌کردم پرده‌ها در حال فروریختن است و روحش را عریان تر از قبل می‌دیدم و او را شبیه‌تر به خودم. شاید همین شباهت که با نوعی تضاد همراه بود باعث شد من آن مصاحبه را به نفع خودم مصادره کنم و بخواهم این رابطه ادامه دار شود. حالا از آن ماجرا سال‌ها گذشته، اما دوستی من او ادامه پیدا کرده و به مرز خواهرانگی رسیده است. مونا برای من همیشه تداعی کننده حس فروغ فرخ زاد بود با اینکه می دانم اساسا شکل و جنس زندگی او با فروغ متفاوت است. او در چهار چوپ و قوانین و خط قرمزها خودش زندگی می‌کند حتی این دو را نمی‌توان به لحاظ سبک کاری با هم مقایسه کرد. اما بعضی چیزها هست که فقط یک دوست می‌تواند حسش کند مثل من که احساس می‌کنم چیزی از فروغ در او متبلور است. از مونا خواستم این مصاحبه در ظهیرالدوله انجام شود تا حس و حال متفاوتی را برای هر دوی ما داشته باشد هر چند که درهای آنجا به روی ما بسته بود اما برای دو رفیق گفت و گوی پشت درهای بسته آرامگاه و زیر آفتاب تند آخرین روزهای خرداد با سروصدای ماشین و شلوغی شهر حرف های عابرهای پیاده که با نگاههای متعجب ما را می نگریستند ، هم جذاب است.

ما سال‌هاست که همدیگر را می شناسیم و با هم دوستیم. به نظرم مونایی که من امروز می‌شناسم با مونای هفت سال قبل فرق دارد، او چطور توانسته در طول این سال‌ها پله پله مسیر موفقیت را طی کند و به بلوغ برسد؟
فکر می‌کنم با گذر زمان در كوره هاي تجربه پخته تر ميشويم. آيده آل هاي ذهني و دست نيافتني مان را دور مي ريزيم و واقع گرايانه تر زندگي را لمس ميكنيم. . .

پس این بلوغ تو به نوعی ماحصل گذر زمان است؟
در زندگي امروز ما خواسته يا نخواسته در مسير آگاهي هستيم، نميتوانيم گوشها را بگيريم و چشمها را ببنيديم همه چيز دارد با سرعت تغيير ميكند و اين رود ما را همراه خود مي برد اگر رشد نكنيم از زندگي روزانه و ارتباطات عادي اجتماعي هم باز مي مانيم. ضمنا با مطالعه هر كتاب،تماشاي هر فيلم چيزي به ما اضافه ميشود..

.

فکر می‌کنم جدا از بحث گذر زمان و تاثیر جامعه و سبک زندگی بر خصوصیات اخلاقی تو، آن چیزی که باعث شد با مونا برزویی 10 سال قبل تفاوت پیدا کنی بی‌نقاب شدنت است. تو برخلاف گذشته که دختر آرام و گوشه گیری بودی و سعی داشتی کمتر دیده شوی، این روزها سعی می‌کنی سرزنده‌تر از همیشه، بی‌‌هیچ نوع پرده پوشی خودت باشی ؟
وقتی در سن و سال کم وارد فعالیت حرفه‌ای در عرصه هنر می‌شوی در کنار افرادی که می‌خواهند به تو کمک کنند هستند افراد سودجویی که ممکن است به خاطر کم تجربگی‌ات به نوعی تو را در گیر حواشی کنند.من از اول برای اینکه در این فضا و حواشی احتمالی قرار نگیرم تصمیم گرفتم دور خودم حصاری بکشم در محافل غير رسمي شركت نكنم و به دور از هر گونه حاشيه به ترانه نوشتن بپردازم. اعتقاد دارم احترام گرفتني ست . برايم مهم بود كه سرسختانه جايي بايستم كه موظف باشند چهارچوب هاي مرا محترم بشمارند. سخت گيري در ابتداي امر وقتي كه داري از خودت تصويري تعريف ميكني بسيار مهم است. اما خب وقتی جایگاه من تثبیت شد حس کردم که می‌توانم آزادانه و بدون واهمه از عكس العمل ديگران ، از غار تنهايي ام بيرون بيايم. چون می‌دانستم با شناختی که افراد نسبت به من دارند به خودشان این اجازه را نمی‌دهند که به حریم من ورود پیدا کنند.
در هر حال کار ساده ای نیست که یک دختر در بیست سالگی تصمیم بگیرد با توجه به وسوسه هایی که پیرامونش قرار دارد حصاری دور خودش بکشد و به دیگران بگوید این حریم من است حواستان باشد؟!
اتفاقا منزوي بودن من به دليل ناامني بود كه احساس ميكردم. محدوديتها و موانع براي يك خانم در اين حيطه بسيار دشوارتر است. وجه ي اخلاقي برايم مهم بود بيشتر ميخواستم خوشنام باشم تا موفق و معروف! پدرم هميشه ميگويد ساده انگاري براي يك خانم بزرگترين عيب است.. ميخواستم مراقب خودم باشم .. نميگويم خوبم فقط سعي كردم بد نباشم .. با هيچكس صميمي نشدم تا خيالم راحت باشد حريمي نمي شكند.
ولی بعدها با تثبیت شدن جایگاهت تصمیم گرفتی بی‌نقاب‌تر شوی؟
شايد تعبير نقاب ناخوداگاه تظاهر كردن را تداعي كند. نه! من فقط پنجره ها را به روي دنياي بيرون بسته بودم وقتي حس کردم دیگر به جایی رسیدم که آدم‌های اطرافم تقريبا مرزهاي مرا شناخته اند احتياجي نبود که خودم را خط بزنم و می‌توانستم با اعتماد به نفس بیشتر و صداي بلندتري از خودم حرف زدم. ميتوانستم از انتخابهايم بگويم از زندگي شخصي ام، حتي حرفهاي ساده اي مثل اينكه منهم مثل هر انسان عادي از آراستگي رنگهاي شاد و هر آن چيز كه زيباست لذت مي برم.
من فکر می‌کنم تو برای بیرون آمدن از غار تنهایی‌ات و شناساندن خود واقعی‌ات به دیگران خیلی ریاضت کشیدی، ریاضتی‌ها که گاهی حس می‌کنم اصلا لازم نبود؟
ببين نگار من ياد گرفته ام كه در هر صورت مورد قضاوت قرار ميگيرم و نگران قضاوت و حرف و حديث ها نيستم .. اما امروز ميبينم اين رياضت مرا به نتيجه اي كه ميخواستم رساند مغرض ترين افراد در كار ما ممكن است قلم مرا به كل رد كنند اما راجع به شخصيت من تا جايي كه ممكن است با احتياط و انصاف و حتي محبت صحبت ميكنند.يعني سعي كردم بي حرمتي ها را به حداقل برسانم. من دختري هستم از يك خانواده ي سنتي ، كارم هم در حيطه ادب و فرهنگ است. دوست داشتم حرمت جايگاهي كه در آن ايستاده ام حفظ شود. نميدانم چرا اين موضوع به من آرامش ميدهد حتي آنها در قيد و بند اخلاقيات نيستند در برخوردهاشان با من مراعاتم را ميكنند و حتي پشت سرم كمتر داستان مي بافند. به علاوه من با انزوا هيچ چيزي را از دست ندادم برعكس از حواشي دور شدم و به اصل پرداختم. دلا خو كن به تنهايي كه از تن ها بلا خيزد.

این تغییراتی که از آن حرف زدی بیشتر کاری بود در حالی که من فکر می کنم تو به لحاظ اخلاقی هم حسابی تغییر کردی و یک جورایی از غار تنهایی‌ات بیرون آمدی؟
از ابتدا دختر غمگینی بودم، ولی یک جایی به این نتیجه رسیدم که این غم برایم تبدیل به یک مرداب اسيدي شده . هر وقت که من ترانه ای می‌نویسم انگار برای خلق آن باید شيرجه بزنم توي مرداب و از كف آن الماسي را بردارم و به سطح آب بیاورم و در اين فاصله چيزي از روح و جان من تجزيه ميشود.. اما خب ناگهان به خودم آمدم و دیدم دارم از دست می روم و زندگي واقعي را از دست داده ام ، جانم تحليل ميرود ، حس می‌کردم هر بار که به زیر مرداب می روم چیزی از درونم کاسته می‌شود و به نوعی از دنیایی پیرامونم جدا می‌شوم و به مرز افسردگی می‌رسم. كم كم ياد گرفتم بين نوشتن و زندگي تعادلي برقرار كنم و شادي ام را حفظ كنم.
بعد از این ماجرا با مرداب و الماست چکاری کردی؟ حتما يادت هست آن زماني كه به خودم آمدم و ديدم کمد لباس‌هایم پر شده از رنگ‌های دلمرده و تیره و فضای غمیگنی در پیرامونم حاکم است همان لحظه تصمیم گرفتم با این رنگهای تیره و فضای مایوس کننده خداحافظی کنم . بعد از مدتی پی بردم می‌توان کارهای خوب نوشت اما از زیبایی‌های زندگی هم لذت برد. اين ها را زندگي به من اموخت و بخشی از این تغییر نگرش من به خاطر خواندن کتابی بود که اتفاقا خودت به من معرفی کردی.
«چهار اثر از فلورانس اسکاوول شین». معرفی من مهم نبود تو عین یک گنج از آن کتاب بهره بردی؟
من معمولا كتابهايي نظير آنرا كه صرفا می‌خواهند مثبت انديشي را به مخاطبان القا كنند نميخوانم. اما حکایت این کتاب برای من خیلی فرق داشت تو در زمانی معرفي اش كردي كه اتفاقا من خیلی غمگین بودم ! هيچ اتفاقي بي دليل نمي افتد، حال مرا خوب كرد .
برای من خیلی جالب است نمی‌توان با تو حرف زد و بحث کار را به وسط نکشید وقتی هم در مورد کار حرف می‌زنی حسابی تغییر می کنی، شیطنت کلامت کم می‌شود و حتی ادبیاتت و میمیک چهره‌ات تغییر می‌کند؟
ترانه راه فرار من از روزمرگي ست! اگر ننويسم خيلي زود مي ميرم برايم مثل نفس كشيدن جدي ست! .
همین جدی بودن تو نسبت به ترانه باعث شده که فکر می کنم امروز خیلی ها تو را در این وادی جدی گرفتند و به احترامت کلاه از سر بر می دارند؟
اين لطف توست.اتفاقا وقتي وارد وادي ترانه شدم مثل يك جنگجوي كوچك و بي پناه و خيالباف و لجوج بامزه كه شبيه ش را فقط در كارتونها ميشود ديد ! با خودم گفتم اجازه نمی‌دهم کسی به خاطر جنسیتم و خصوصیات اخلاقی‌ام که آدم کم حرف و خجالتی هستم من را نادیده بگیرد! شاید این حرف در ظاهر ساده باشد اما به شدت کار سختی است چون شما وقتی زن باشید ناخواسته نسبت به همکارهای هم سطح مردتان کمتر دیده می‌شوید. چون اساسا در جامعه ما برای‌شان خیلی راحت‌تر است تا از یک ترانه سرای مرد تعریف و تجليل کنند و خانمها را دست كم بگيرند. انگار پذیرش موفقیت یک زن برایشان اسان نيست بارها در حقم اجحاف شده و با خود گفته ام كم كاري خودم است! روزي جايي مي ايستم كه هر كس قلمم را ناديده بگيرد انصاف خودش را زير سئوال برده باشد. در من هنوز آن جنگجوي كوچكي كه آرزوي فتح قله هاي بلند را دارد هست كه لجوجانه ، نااميد نميشود .
برای من خیلی جالب است که دختر خجالتی و آرام دیروز این روزها صاحب یکی از پر بازدید کننده ترین پیج‌ها در فیس بوک و اینستاگرام در قیاس با دیگر همکارانش است و مرتب در حال به روز کردن صفحه اش با عکس و مطلب است. حس می‌کنم با این کار سعی داری یک خلا را پر کنی. خلا نداشتن یک تریبون؟
دقیقا همین طور است.زماني که حس كردم تريبون مطبوعات را از من گرفته اند به فكر افتادم كه يك تريبون مستقل داشته باشم. تا قبل از آن دلیلی برای گذاشتن عکس چندانی از خودم در شبکه‌ها اجتماعی نمی‌دیدم و حس ناشناخته بودن را خیلی دوست داشتم.چون همیشه خودم بعد از خواندن مطلب و یا کتابی شروع به تخیل در مورد نویسنده‌اش می‌کردم و دوست داشتم این تخیل در مورد من هم از جانب مخاطبان آثارم وجود داشته باشد اما از یک جایی به بعد حس کردم با توجه به موضوع ممنوع الفعالیتی‌ام اگر به همین روند ادامه دهم فراموش ميشوم چون ما با اندازه ي اسم خود معتبريم. شبكه هاي اجتماعي به همه ي آدمها با هر شغل و تفكري تريبوني ميدهند براي ابراز عقايد و موجودينشان. از اينكه به مخاطبانم نزديكم خوشحالم، امروز اگر حس کنم کسی دارد در حقم اجحاف ميكند منفعل نيستم. اينكه بتواني بدون سانسور و واسطه با مخاطب در ارتباط باشي بسيار ارزشمند است

چه كساني عضو پیج تو هستند؟
کسانی که ميدانند ترانه را خواننده خلق نكرده، بلكه تنها اجرايش را به عهده داشته و كلام تاليف يك ترانه سرا ست. و بعد از شنيدن ترانه هاي مورد علاقه شان معمولا به نام ترانه سراها دقت ميكنند.
با این اوصاف مخاطبان جدی ترانه و موسیقی هستند؟
بله و من برای آنها احترام زیادی قائلم، چون به من انگیزه زیادی برای نوشتن می‌دهند . بی‌تردید اگر این مخاطبان نبودند شوقي براي نوشتن نمي ماند

چیزی در تو وجود دارد که ناخوداگاه من را یاد فروغ فرخزاد می اندازد اصلا همین حس شباهت هم بود که باعث شد از تو خواهش کنم این مصاحبه را اینجا و درست پشت درها بسته ظهیرالدوله انجام دهیم؟
فروغ اتفاقي بي تكرار است . البته بي آنكه شباهتي حس كنم از اين حرف مثل يك اغراق دوستانه خوشحال ميشوم. با اينكه هرگز نخواستم مقلد ديگران باشم. بزرگی می‌گوید«کسی که مرید کسی باشد شانس کسی شدن را ندارد» هميشه راه خودم راه رفتم ولو اينكه بفهمم اشتباه كرده ام. حتي در دوران نوجوانی كه معمولا افراد سعی می کنند برای خودشان از کسانی که دوست دارند بت بسازند با وجود علاقه زیادی که به فروغ، شاملو و مولانا داشتم هيچكدام بت من نبودند.
فکر می‌کنی چرا بعضی‌ها تو را شبیه به فروغ می‌دانند و گاهي کامنتهایی هم در مورد این شباهت زیر پستهایت خوانده ام ؟
فروغ خیلی زود درگذشت، شايد خيليها دوست دارند كسي راه فروغ را ادامه دهد. اما من در این مورد با خودم تعارفی ندارم چون از نظر من فروغ در شعرش یک اعجوبه بود در حالی که من يك ترانه سراي معمولی هستم.
هر چند که قرار بود ما این گفت‌وگو را در آرامگاه ظهیرالدوله انجام بدهیم اما به دلیل بسته بودنش مجبور شدیم به پشت در آن اکتفا کنیم. برای من خیلی جالب است در همین یک ساعتی که ما اینجا هستیم خیلی‌ها آمدند و خواستند به آرامگاه بروند اما با درها بسته مواجه شدند. جالب است که اینجا آدم‌های به خاک سپرده شدند که بردن اسم هر کدامشان حال آدم را خوب می‌کند. افرادی نظیر ابولحسن صبا ایرج میرزا، روح الله خالقی، ملک شعرای بهار. اما از بین اينهمه اکثر افراد سراغ قبر فروغ را می گیرند و در این بین کسانی هستند که شاید حتی شعری از او ندانند؟
خوش به حالش که نمی‌میرد كمرنگ نميشود تريبوني نميخواهد، به قلب مردم راه پیدا كرده و اينهمه محبوب و عزيز است

یک زنانگی ویژه درکارهای تو وجود دارد طوری که اگر کارهایت را یک مرد اجرا کند باز می توان از پشت آن صدای ضربان یک زن و حس او را شنید و درک کرد؟
موقع نوشتن ترانه هایم هیچ وقت به مردانه و یا زنانه بودن آن فکر نمی کنم تنها سعی می‌کنم نگاهم را ثبت كنم ، مثل این بیت از ترانه که «تنها نشسته باز عكساشو مي بره يا شامشو یخ کرده می خوره» یا «منم اونکه تو رو داده به مهتاب همون که روت می پوشونه تو خواب» و… تصویر كاملا زنانه است. با وجود اينكه يك مرد قرار بوده اجرايشان كند رنگ زنانه را حذف نكرده ام. شايد گاهي آگاهانه ميخوام مخاطبان جدي ترانه پشت كلمات ، صداي مرا پررنگ تر از خواننده دنبال كنند.

منبع: خانه آرمانی

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه